آمده بودي
روي روياهام خط بكشي تا نباشم
بي قرارتر از هميشه
نشستم كنار گوري كه تو براي ام كنده بودي
باران نبود !
آفتاب هم نبود!
تا سايه به سايه تو
تا دورترين نقطه
هم بازي كسي باشم كه دوست ام دارد
بيهوده رفته بودم اين جاده را
قرارهاي زيادي گذاشته بود
از آن ايستگاهي كه تو از آن گذشتي
و من به آن نرسيده بودم
پلك كه گشودم
ابرها باريدن گرفت
و دست هام روي ماه نقاشي مي كشيد
كنار دريا نشسته بودي
ماهي هاي خسته رو ي موج افتاده بودند
و تو دورترين افق را نگاه مي كردي
جنگل نبود
سكوت بود و تنهايي
و عشق ميان گيسوان تو جاري بود
خنديدي
جهان خنده اش گرفت
چشم كه گشودم
تو نبودي
باد بود
و روياي هاي كه مرا به صبح رساند
پيراهن ات كه در باد رقصيد
تن ام دوباره جان گرفت
بهار بود
تو بودي و شكوفه گيلاسي
كه از لاي انگشتانت لبخند مي زد.