خوشا بزم وفا کز خجلت اظهار نومیدى
شرر در سنگ دارد پرفشانیهاى آه آنجا
اغراق در شعر بیدل:
در دیوان بیدل غالبا با اغراقهایی مواجه می
شویم که از حوزه و آبشخور انتزاع سرچشمه
می گیرند و از مرز افراط و زیاده روى در
توصیف درمی گذرند . انتزاع از واقعیت های
عینی و حضور در واحه های کاملا وهمی و
انتزاعی کلام اغراق آمیز بیدل را رنگ و بوی
خاصی می بخشد که در آثار دیگر شاعران کمتر
می توان نمونه ای برای آن جست . اغراقی که
در این بیت بیدل در لفافه ی نوعی اغلاق و
پیچیدگی – {که بدان اشارت خواهیم داشت } -
مشهود است از این دست است .
بزم وفا
« بزم وفا » یا « بزم ادب ساز وفا » و «
خلوت ادب و وفا » و « کوی وفا » و « بالین
وفا » و نیز « بساط وفا » و « بارگاه وفا » ،
درشبکه ی تداعی بیدل عرصه امتحان و ابتلاء
آدمی است به محک عبودیت و بندگی حضرت
حق و امتثال اوامر و نواهی تشریعی او با
خلوص و پاکی نیت و حضور قلب ، که به
منزله ی پای بندی بر عهدی است که میان انسان
و خداست و امیدواری به وعده ی حق خدای
سبحان . از دیدگاه بیدل مطرب این بزم شور دل
است و فروغ اینچنین بزمی را باید غنیمت شمرد
:
به امتحان وفا جبهه چشمهٔ عرق است
ز شرم دعـوی باطـــــل گواه میگــرید
یا :
تیره بخـــتی هرچه باشـــــد امتحانگاه وفاست
از محک غافل مباش ای بیخبر رنگم زریست
و :
عمریست وفا ممتحن ناز و نـیاز است
نی تیغ ز دست تو جدا شد نه سر از ما
و:
اگـــــر محیـــــط گهر برآیـــــی قبــــــول بزم وفـا نشایی
دلی به ذوق حضور خونین سرشکی از چشم تر برون آ
و:
مطرب بزم ادبساز وفا شـــــور دل است
بیخودیها ی نفس بال و پر عجز نواست
یا:
فروغ بزم وفا مغـــــتنم شمـــــر بیدل
چراغ اگر نفروزد کسی تو داغ افروز
بیدل در بزم وفا نرد تجرد می بازد و از تمامی
قیود و تعلقات رهائی می یابد :
دوش در بزم وفا نـــــرد تجـــــرد باخـتم
شش جهت را بر قفا افکند نقش خال من
یا :
ما سبکروحان ز قید شش در تن فارغیم
مهره ی آزاد دل دارد بســـــــاط نرد ما
از دیدگاه بیدل در بساط این نرد باختن رنگی
ندارد :
ما به هستی از عدم پر بیبضاعت آمدیم
باختن رنگی نـــــــدارد در بساط نرد ما
اینچنین امتحان و ابتلائی است که اکسیر است و
دل آدمی را به صیقل خویش ، جام جهان نما می
کند :
چه ممکن است که در بوتهٔ گداز وفا
دل آب گــــردد و جام جهاننما نشود
بزم ادب ساز وفا و نومیدی ؟
وفا را نسبتی است با عشق از یک سو ی و با
عهد و پیمان از سوئی و با وعده معشوق به
عاشق از سوئی دیگر . لذا عاشق باید وفاداربر
عهد و پیمان خویش بماند و معشوق وفادار بر
وعده و قرار خویش .
عشق، وفا میطلبد، چاره چیست
بار دل از دل نتـــــوان برگرفت
و :
ذوق وفای وعدهات از دل نمــــیرود
قاصد ثمر نبود که گویم رسید و رفت
و :
وفا سر بر خط عهدتکرم فرمانبر جهدت
ترحـــــم بندهٔ کیشـــت، مروت امت دینت
عهدی که انسان با خدای خویش دارد عهد
اجتناب از بندگی شیطان و پیمودن صراط
مستقیم که همان عبودیت و بندگی است ، می
باشد :
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ
لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ . وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ
{ 60 و 61 سوره ی یاسین }
و وعده ی الهی به بندگانش که نتیجه ی تکوینی
وفاداری بندگان به همان عهد و پیمان است فلاح
و رستگاری و رسیدن به سرمنزل سعادت و
نیکبختی و برخورداری از نعمتهای بهشتی است
که بالاترین آن رضوان الهی است :
وعد الله المومنين و المومنات جنت تجري من
تحتها الانهار خلدين فيها و مسكن طيبه في
جنت عدن و رضون من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم
{ سوره توبه آيه72 }
نه عهد ی که بر دوش آدمی است تکلیف
مالایطاق است و نه وعده ی الهی تخلّف پذیر ، و
پرواضح است که در آنجا که گوی توفیق و
کرامت در میان افکنده است یأس و نومیدی
جایگاهی نخواهد داشت .
« وَ لاتَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِإِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» يوسف/87
زمین تا آسمان ایثار عام، آنگاه نومیدی ؟
بروبـــیم از در بازکـــرم اینگرد تهمت را
یا :
سودایی داغ ترا از شام نومیدی چه غم
پروانهٔ بزم وفــــــا دارد چراغان در بغل
بی تردید حضور در این بزم آدابی دارد که باید
مراعات شود :
تا ز تمکـــــین نگـــــذرند آداب دانـــان وفا
شمعمحفل در سرآتش داشت زیر پا نداشت
یا :
بیادب نـــــبرد کسی ره بــه بارگاه وفا
با قدم به خاک شکن یا عنانکشیده بیا
و :
حق زنـــار وفا بیـــــدل نمیگـــــردد ادا
تا سلیمانی نسازی سنگ این بتخانه را
و :
پروانه مشربان بساط وفا چو شمع
اجزای خویش را به گداز آبرو کنند
و :
در وادیی که دوش ادب محمل وفاست
خار قدم چو شمع به مژگان کشیدنست
نیز :
حرف جرأت، خجلت تسلیم کیشان وفاست
هر چه باداباد اینـجا، هر چه باداباد نیست
سنگ و شرر :
سنگ و شرر از موتیوهای پرکاربرد در دیوان
بیدل است و در شبکه ی تداعی بیدل به لحاظ
استعداد نهفته در سنگ , که بموجب اصطکاک
جرقه ی آتش تولید می کند ، ملازم و همراه
شرر و آتش است . در این چشم انداز سنگ و
آتش هردو در تکاپو و در حال شدن و
صیرورت و فعلیت یافتن اند :
همه درسعی فـــنا پیشترازیکــــــدگریم
با شرر سنگگروتاز شتاب است اینجا
و :
دل رم آرزو مشـــــکل شود محبـــــوس نومیدی
که سنگ اینجا شررمیگردد از وحشت کمینیها
شایان ذکر است که بیدل حتی در خاموشی
سنگ نوعی چراغانی خاموش را می بیند :
کنج فقرم چون شرار سنگ بزم ایمنیست
مصلحت هــــا در چراغان خموشم دیدهاند
توجه به این نکته در فهم مقصود بیدل بس
سزاوار است که یکی از خواص شررإظهار{
مُظهرٌ لغیره بودن به سبب نوری که از آتش
ایجاد می شود } و آینه داری است :
سنگ در دامن امـــــــید مبند
فرصت آیینهداری شرر است
و آه علامت نقابداری و کتمان و پنهان داشتن
اندوهی در دل است بر خلاف فغان و ناله .
نقاب از آه من بردار و چاک دل تماشـــاکن
حجابی نیست جزگرد نفسها صبح عریان را
یا :
زند گر شمع با حسن تو لافگرم بازاری
به آهــی میتوانم قفل بر درزد دکانش را
یا :
اگر به ناله نیرزیم، رخصت آهـــی
نهایم شعله که خاموشکردهای ما را
نسبت آه و نومیدی
از طرفی غالبا منشأ آه یأس و نومیدی است :
دادرس آینـــه بر طـــــاق تغافل دارد
همچو آه از دل مأیوس به زنهار برآ
پرفشانی :
بال افشانی و پر فشانی به معنی حرکت و تکاپو
است . { از آنندراج : گفت یا رسول الله ( ص )
ما ملئکه هنوز پرها نیفشانده ایم به جنگ بنو
قریظه ( از قصص الانبیاء ص / 222 )
رجوع کنید به لغتنامه ی دهخدا ج / 4 ص /
3077 }
به هیچ جا نرسیدم ز پرفشانی جهد
چو شمع شوخی پروازم آشیانی بود
و :
بهکام دل نگشـــــودیم بـــــال پروازی
چو رنگ، هستی ما گرد پرفشانی بود
یا :
دراینگلشنچوگلیک پرزدنرخصتنمیباشد
مگر از رنگ یابی نسخـــه بال افشانی ما را
و :
زبـــــالافشانی ســـــاز شـــــرر آواز میآیـــــد
که اینجا گر همه سنگ است دامن بر میان دارد
پرفشانی آه :
ترکیب اضافی « پرفشانی آه » اضافه ی
استعاری است و باصطلاح استعاره ی مکنیه ای
در آن است معادل « پرفشانی پرنده ی آه »
ساختار دو پهلوی مصرع دوم بیت
البته از کوه کتل دار و جنون انشاء و قیامت
کلماتی چون بیدل که نفسش کارگاه حشر معانی
است به هیچ وجه غریب نیست که بگونه ای
سخن بپردازد که مخاطب در درک و فهم معنای
آن دچار حیرت و سردرگمی گردد .
مصرع دوم این بیت یعنی { شرر در سنگ دارد
پرفشانی های آه آنجا } ساختاری دو پهلو دارد
از این جهت که نهاد و گزاره آن بدرستی
مشخص نیست . و می توان با تقدیم و تأخیر
اجزای جمله ، این مصرع را به دو گونه معنا
کرد .
2- پرفشانیهای آه ، شرر در سنگ دارد
2- شرر، در سنگ ، پرفشانی آه دارد
دوست فاضل و ارجمند ما جناب محمد کاظم
کاظمی معنای اول را به صواب نزدیکتر دانسته
است و گفته است :
به نظر من می رسد که برداشت اول به صواب
نزدیک باشد، یعنی آه که طبیعتاً وسیلة اظهار
ناامیدی است ، در آنجا همانند آتش در سنگ
پنهان می شود .
اما با توضیحاتی که ما از خاصیت شرر ارائه
دادیم بعید نیست معنای دوم به صواب نزدیکتر
باشد . در هر حال دو معنا می توان از مجموع
دو مصرع برداشت کرد
الف : بزم وفا { که همان عرصه ی ابتلاء و
امتحان آدمی به محک پایبندی به عهد و پیمان
الهی و امیدواری به تحقق وعده ی خداوند است }
خوش بزمی است چرا که در آن بزم ، شرر ،
در سنگ از شرم اظهار نا امیدی و یأس
همچون پرنده ی آه پرفشانی می کند }
ب : بزم وفا { که همان عرصه ی ابتلاء و
امتحان آدمی به محک پایبندی به عهد و پیمان
الهی و امیدواری به تحقق وعده ی خداوند است }
خوش بزمی است چرا که در آن بزم ، پرنده ی
آه از شرم اظهار نا امیدی و یأس همچون شرر
در سنگ پرفشانی می کند .