وای از آن لحظه که . . .
آمد ٬ رسید بر سر رعنا جوان خویش
خون شد دلش به دیدن جان داده جان خویش
بشکسته دید ساغر در خون فتاده را
صد پاره دید پیکر روح و روان خویش
زانوی عرشیش به زمین خورد ناگهان
بی جلوه دید طلعت هفت آسمان خویش
باور نمی شدش که چنین اوفتاده است
بر خاک داغ پشت جهان پهلوان خویش
خم شد به سجده ٬ بر رخ ماهش نماز کرد
در آخرین وداع سراسر فغان خویش
بو سید تکه های ز هم دور گشته را
گلبرگهای لاله ی خونین نشان خویش
آری زمانه بر سر جنگ است و بی گمان
پرانده است تیر بلا از کمان خویش
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/9/7 در ساعت : 10:30:17
| تعداد مشاهده این شعر :
960
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.