ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



داستان مینیمال: ماچ لپی

ماچِ لُپّی

داوود خانی لنگرودی

گفتم: « خب، حالا وقتشه ماچت کنم.»

نگاش به گنجشک های بی قرار روی درخت ازگیل باغچه بود. شیطنت رو می شد از چشاش خوند؛ در همان

حال گفت: « مثِ دیروز نباشه. ببین هنوز داغ ماچت رو لُپّمه. »

و با انگشت سبابه، گونه راستش رو چن بار مالوند.

گفتم: « نه دیگه؛ قِلِقش دستم اومده! »

رو بِـهِم کرد و ادا درآورد و کشیده گفت: « حالا بذار تمومش کووونــــم. »

گفتم: « آخه تا کی ناقلا؟!»

ابرو بالا انداخت: « لطفاً منتظر باشید.»

گفتم: « باشه، باشه. کارتو تموم کن. صبر پیشه می کنیم ماهِ نازنین ما!»

اینو که گفتم، غش غش خندید و بعد، دوباره کارشو از سرگرفت.

داشت حوصله م سر می رفت و تو این فکر، برم یهویی بغلش کنم و...

آخرین گازی که به سیب زد، چشم برهم زدنی دیدم آشپزخانه در آغوش مادرشه و داره نُنُری می کنه:

«مامان، ببین، دوباره  دایی ازم ماچِ لپی می خواد!»

رامسر؛ 21 شهریور 1397 خورشیدی

کلمات کلیدی این مطلب :  مینیمال ، داستان ، داوود خانی لنگرودی ،

موضوعات :  عاشقانه و عارفانه ، طنز ،

   تاریخ ارسال  :   1397/6/22 در ساعت : 10:11:37   |  تعداد مشاهده این شعر :  511


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 9,018 | بازدید دیروز : 31,480 | بازدید کل : 123,173,329
logo-samandehi