«شکفتن گل در زلال آب»
دستی به استعاره، زمین را نشانه رفت
نام تو، بر زبان خدا، عاشقانه رفت ...
نسبت به صبح،پنجره ها مهربان شدند
هم رنگ آب و آینه و آسمان شدند
گفتند ماه و برکه به هم هدیه داده اند
با این خبر، زبان زدِ خلق جهان شدند
درهای عاشقی همه یک باره باز شد
تا این دو تن، بهانه ی این داستان شدند
هر بخت بسته باز شد از لطف آفتاب
مردم دو باره عاشق رنگین کمان شدند
پیری نشسته بود،چنان برف، روی شهر
آن روز، فصل ها همه از نو جوان شدند
بعد از هزار تفرقه در شهر، ناگهان
دل ها بدون دغدغه ای همزبان شدند
تصویرهای نابِ به جا مانده از بهار
در شعرهایِ روشنِ من ناگهان شدند
هرچند عده ای نپسندیده ماه را
در پشت ابرهای کدورت نهان شدند...
آغاز شد شکفتن گل در زلال آب
بسیار خوب بود در آن روز حال آب
خورشید، صبح زود، در آن جا وضو گرفت !
دریا چه دیده بود که از برکه رو گرفت !؟
این برکه نیست قطعه ای از حوض کوثر است
از هرچه آب و آینه، از آسمان، سر است
آن روز، مرغ های مهاجر عیان شدند
در ناگهان، زمینه ای از آسمان شدند
آیین رو نمایی این اتفاق را
گلدسته های شهر، سراپا، اذان شدند
در نوبهار بود، در آغاز فصل گل،
نوروز با غدیر چنین همزمان شدند!