«بازمانده ي توفان كربلا»
گواه كوچك و معصوم كربلا بودي
ميان معركه در متن ماجرا بودي
هنوز مانده ستم هاي كوفه در ذهنت
به كوچه كوچه ي آن شهر آشنا بودي
عبور كرده اي از آستانه ي آتش
تويي كه شاهد تاراج خيمه ها بودي
شنيده ام كه به همراه كودكان آن شب
ميان دشت مغيلان برهنه پا بودي
و كودكانه به خاطر سپرده اي آن را
شبي كه در تب شنزارها، رها بودي
چه مي گذشت در آن گير و دار در ذهنت
دمي كه شاهد مرگ بنفشه ها بودي،
[ حسين بود كه عباس را صدا مي كرد]
درست شاهد مرگ دو ناخدا بودي
ميان آن همه توفان كه مي وزيد آن روز
ميان آن همه اندوه مبتلا بودي...
به اشتياق تو « جابر» پياده آمده بود
تو آن بشارت مشهور مصطفي بودي
كوير تشنه ي دانش به دست تو گل داد
در اوج قله ي انديشه ها، رها بودي
خدا هميشه به مردم تو را نشان مي داد
تو بازمانده ي توفان كربلا بودي !