خواب شبانگاه رفت بخت گرفتار شد
	
		دُر غزل چون مهی تازه پدیدار شد
	
		.
	
		عارض آن ماه روی چون بدَر آمد چو بَدر
	
		مشتری کهنه بر زهره خریدار شد
	
		.
	
		موسم شور است و می از لب یار آورید
	
		مست کن این خسته را زود که هشیار شد
	
		.
	
		شادیم افزون که هر بار دل خون ما
	
		سهمش از این دلخوشی وعده ی دیدار شد
	
		.
	
		از غم رسوایی و ننگ نترسم که دل
	
		شعله زنان تشنه ی ، چوب سر دار شد
	
		.
	
		حرف من زار دل خون چه کنم یک سبد
	
		نُقل سخن بر سر ، کوچه و بازار شد
	
		.
	
		باده تویی ای صنم مست تویی ای قلم
	
		کاین سر شوریده این بار سزاوار شد
	
		.
	
		چون ز ازل در تب و تاب و جنون آفرید
	
		هر نفسم شعله ای بر دل نیزار شد
	
		.
	
		هر که چو «ایمان» نهد پای به اقلیم عشق
	
		هر دو جهان در برش گلشن و گلزار شد
	
		.