راز سر به مهر
	 
	آن راز سر به مهر، که گفتی به رود نیل
	خواندی برآتشش ، که سوزانی ام برخلیل
	در کوره راهِ غار، ابو بکــــــر هم شنید ؟
	سری میان خالق و مخـلوق ، از این قبیل
	در ابتدای شصـت و یک هجــری آسـمان
	آماده ی نگـارش منظـــومه ای جـــــــلیل
	با شرح ِشرحه شرحه گی ِ یکــه تازعشق
	یا شـرح ِجان فشــــــــانی محبوب جبرئیل
	بغـضی رسـید و باز، گلـوی مرا فشـرد
	اشـکی دوید وچشم مرا شست و، شد دلیل
	جویی پر آب و کودک ِعطشان و َمشک ِخشک
	شیری که فخر عالم هسـتی است بی بدیل
	پورِعلی است این ، که کند عزم علــــقمه
	غرق ِخجالت است از او، روی سلســـبیل
	مشکش ازآب پرشد وکامش هنوز خشک
	باران تیر بر سـرش آمد ز صـــدر و ذیل
	براسـب می زند هی و،هـیهات، زان خسـان...
	دست وفا و جود و سخا ، می شودعلیل
	دســتی که اهل معرفتش بوسه می دهند
	در سایه سارِمَشــک نشسته است درسبیل
	ای دسـت گیرِخیلِ زمین خوردگـــان ِفرش
	دستم بگــــیر، پورِعلی ، جان من ، دخیل!
	در حیرتم که بی صفتان ، چون چنین کنند؟
	دون همتی است خاصــــیت مردم بخـیل
	مصطفی معارف 5/9/90 تهران