رباعی های عاشورایی ...می خواند فرات از علمدار حسین (ع)...ناز نفسی که آیه آیه دریاست
رباعی های عاشورایی(2)
هر بار انار واژگون می افتد .....
انگار که در مرز ِ جنون می افتد
هر صبح به یاد مشق عاشورایی ....
باعشق حسین(ع) غرق خون می افتد
.............
از کوفه رَه ِ ((رسیدنت)) می آیند
با شور و شعف به دیدنت می آیند
آه ای گل هفتادو دو برگ عاشق...
با نیتِ شوم ِ چیدنت می آیند
.............
سر رفته به روی نیزه در می مانید ...!
عشق است ..؟جنون است ...؟...همه حیرانید ...؟
از عقل نپرسید جوابی دارد....؟
این وادی عشق است که سرگردانید
..........
امشب ببرم به وادی سرَ دادن
تا دل بکنم از غل و زنجیرِ تن
عمریست که با عقل نشستم ...امشب :
با عقل نه با عشق درآمیزم من
..........
ای کوفه مرامان که به ظاهر خوبید
بی شک که دوباره در پی آشوبید
نامه ننویسید منافق صفتان ...
گرگید که بر دربِ وفا می کوبید
..........
با مرثیه نامه ی شما آمده ام
با چشم کبود و بی نوا آمده ام
از شوق ضریحِ سرختان آقاجان ...
با صندل ِ تنگ و تا به تا آمده ام
.............
روی تو حسین(ع) جان ، به بالینم بس
مهر تو برای کیش و آیینم بس
در روز قیامت و عطشناکی دل ...
لطف تو و سایه ات به پرچینم بس
........
تقدیم به حضرت عباس(ع)
عالم همه ماتم زده در سوگ و عزاست
دستان بریده ی(( قمر)) پا برجاست
می خواند، فرات از علمدار حسین (ع):
ناز نفسی که آیه... آیه... دریاست
..........
مهتاب عزادار به صحرا تابید
بر روی زمین ستاره ها را می دید
هفتاد ودو اختر به خون غلتیده ....
رفتند که تا ابد بتابد خورشید
.......
تقدیم به امام سجاد (ع)
آقای سر و سینه شکسته العفو
آهوی به خون دل نشسته العفو
کفتار چه ها بر سر تو آورده ...
ای قمری دست و پای بسته العفو
.........
وقتی که زمین لباس ماتم پوشید
اندام ستاره ها به خود می لرزید
از غصه تمام دشت ها خشکیدند
وقتی که به روی نیزه آمد خورشید
..............
بعد از تو ندیدست جهان خشنودی
مصباح و سفینه ی نجاتش بودی
حال بد ما رو به وخامت رفته .....
نابود شده بهانه ی بهبودی .....
........
طعم گس ِ پیک ناب را حس کردند
دلتنگی آفتاب را حس کردند
گویند که جوشید ((می)) از صخره و سنگ .....
عاشق شدن شراب را حس کردند
............
دلتنگی روزگار را فهمیدند
بی تابی و انتظار را فهمیدند
بر بال سحر نشسته با قامت سبز ....
عاشق شدن بهار را فهمیدند
........
مهتاب درون چشمشان جا مانده
حلاج صفت بر سر(( نی ))ها مانده
بارفتن هفتادو دو سر بر نیزه ...
خورشید سحر دوباره بر پا مانده
..........
حضرت عباس (ع)
با موج نگاهتان بلم خواهد شد
با تشنه لبیِ تان الم خواهد شد
برحاشیه ی فرات خواهند نوشت ...
دستان علمدار قلم خواهد شد
............
دیریست که دل در پی دریا دارد
عاشق شده و نگاه رسوا دارد
لب تشنه رسیده است لب رود فرات
دریاست که در سینه ی او جا دارد
...........
از عشق حسین (ع) تا ابد کنده نشد
با لفظ برادرانه آکنده نشد
دریا نفسی بود که در اوج عطش ...
از آب فرات نیز شرمنده نشد
.............
وقتی که سر نیزه دل ِ مشک درید
آنگاه اباالفضل دلش درد کشید
آبی که مراد است طلب کرد زمین ......
اشکان خدا بود که از مشک چکید
.......
http://sabzevar-sher.persianblog.ir/