تا اینکه.
			در آنروز بارانی .
			لحظه ای که دختران آفتاب به طنازی .
			ابرها را کنار زده و
			در جشن دیدار  خاک و باران.
			به پایکوبی پرداخته
			و رقص نوری از رنگین کمان را.
			به عاشقان تماشاگه راز هدیه می دادند..
			تو را دیدم...
		
			دلم از عاشقان الهام گرفت .
			که تو همان مهربان بارانی ومن
			به شوق رسیدن به تو باید خاک باشم.
			تابجای چیدن گل عشق .
			سینه ام راگهواره آرامش دائمی تو بسازم.
			گویی تو گل عشق من بودی
		
			ومن .
			اولین پرواز خیال انگیز در هوای عاشقانه را .
			به شور وشوق وسرمستی تجربه می کردم.
		
			دنیایی بود اولین های عاشقی.
			اولین آشتی دو نگاه.
			اولین طپش قلب.
			اولین لرزه دستها و لکنت زبان.
			و اولین کلام با صدای لرزان..
			در..
			«« اولین سسسسسلام. »»