نذر سقای تشنه لب کربلا، حضرت ابوالفضل العباس(ع)
در مشت گرفت آب و بی تاب نشد
شرمنده ی اهل بیت و اصحاب نشد
در حیرتم از عطش که مانند فرات
از شـــرم لب تشنه ی او آب نشد
*
در چشم فرات عکس ماه افتاده است
یک هاله به رنگ اشک و آه افتاده است
آن دست بنازم که جلوتـر از پــــــــا
در راه وصال حق به راه افتاده است
*
تا بر تــــن او تیر فزون تــر می شد
هم گریه ی مشک لاله گون تر می شد
می گفت: سلام باد بر خون حسین!
وقتی لب تشنه اش ز خـون تر میشد...
*
تــا بر اســـــــــرای خــاک دادند ندا
خونی پی فدیه رفت و دستی به فدا
این ریخت به خاک و آن شد از شانه جدا
این خون خدا و آن دگــــــــر دست خدا
*
تا ساغــــــر وصـل را به دستش دادند
چندی ز پی نظــــاره اش استادند
دیدند دو دست او پی سجده ی شکر
از شانه جــدا شده به خـاک افتادند...