درآن آیینه خانه ی
کعبه کعبه
سبز
کران تا بی کرانه
آیه آیه
رمز
در آن آیینه خانه ی چشمه ی خورشید
که هفتاد و دو اسماعیل و ابراهیم ؛ جان دادند یحیی وار
بنگر.
فرازِ گودی محراب
به هم زنجیریان ِ آزو نادانی
به رَجمِ روشنایی همچنان مشغول بودند
و آتش در میان خیمه ی آفاق
گُر می زد
دریغا
نه سرد آمد نه سالم
آتش نمرودیان دیگر
که ناگاهان
ز ژرف دره ی محراب
مهری روشنایی بخش صدها صد هزاران شید
تابید.
و هاجر های سرگردان
به سعی از کربلا تا شام
روان بودند در خاروخس و در آتش و دود
در آن آیینه خانه ی ؛ کعبه آسا
بنگر!
نه از زمزم نشان بود
نه می آمد سروش آسمان با گوسپندی فَرَّهی اومند
نه می جوشید
کنار پای زخم آجین تشنه کودکان خستگان
زمین خشک سان دیگر.
بنگر!
واز خود باز پرس آن دَم
زمین آیا تَهی می گردد از آرش ؟
نه !
هرگز
که هفتاد و دو ؛ افزون از شمارش ؛
آرش ؛
از راه پرستش سوی ؛ می آیند
و از کوهی که اژدرها به غارش بسته در بند است
بالا می روند و بر چکادش
تیر آتش پر رها سازند...
رها سازند...
رها سازند آیین را ز هر بندی؛ ز هر مرزی
که باشد آشکارا
یا که پنهانی
سهی آیینه های کعبه آسا
سهی آیینه های سرو بالا
و این معجز
همان فرجامِ دیر انجامِ آیین خواهی آن نازنینان ست
که چونان چشمه ی زمزم
و یا چونان سروش آسمان ، با گوسپندی فَرَهی اومند
و یا چون آتشی گلشن
به مهر آسمان
در گستره ی پاک ِ فرا انسان پدید آید
فرا انسان شدن فرجام انسان ست .
مهدی فرزه (میم . مژده رسان)
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/9/2 در ساعت : 1:21:33
| تعداد مشاهده این شعر :
1083
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.