به قربان دل پر جمب وجوشت
به قربان نگاه پرده پوشت
بیا حرفی بزن شوری بر انگیز
مرا کشتی به لبهای خموشت
به زیبایی مرا زیبنده کردی
تبم را بردی و تابنده کردی
به حسن خلق و مهرآتش افروز
مرا در دوستی پاینده کردی
مرا عشق تو رسوا کرد ای گل
وجودِ بی سر وپا کرد ای گل
بخواهم یا نخواهم پیری من
خودش را دید وحاشا کردای گل
دلم در بند ایمانت اسیر است
نفس بی حال و زخمم زخمِ ییراست
تو می آیی به خواهی یا نخواهی
ولی آنگاه که هنگامه دیر است
پرازدرد و پراز دود و پرازداغ
نیاید نغمه ی خوش ، از دم باغ
همه تشویش و تصویر نفس گیر
درآن گلشن که غالب می شودزاغ
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1397/1/18 در ساعت : 2:1:53
| تعداد مشاهده این شعر :
461
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.