( صبح تمنا )

صدای صبح می آید خبرکن مرغ دریارا 

بگو ازدست نیلوفر بگیرد هدیه ی مارا 

نفس از مردگان شهر ظلمت برنمی آید 

نسیم گل مگر يارى كند جان مسیحا را 

سفر نزدیک تر شد توشه ی رفتن مهیاکن

که این منزل نمی پاید مگر امروز و فردا را 

 جدا از پرتو ِخورشید ممكن نيست پويايى

مکن دور از دل ِدرد آشنا صبح تمنا را 

گرفتار است در دنياى ِخاکی جان افلاکی 

 كجاپنهان كند اين خسته دل جان شکیبارا 

 دل ازغم باج میگیرداگر فرصت دهد شادی 

 نبايد رنج مى دادم از اول جان شیدا را

گريبان چاک زدبر شاخه گل ازشوق فروردین 

 كه بر دامان یوسف باز گرداند زلیخارا

بگو كنعانيان از مصر آمد بوى پيراهن

كه بگشايد براى پير كنعان چشم بينا را

‎#محمد_روحانى (#نجوا_کاشانی )

@seganinajva

@golestanesheroadab

@boostanetanz