موجم امّا از تلاطم داشتن ، وا مانده ام
چون حبابی خالی از خویشم که تنها مانده ام
می روم وقتی که راه از من جلو تر می رود
از سرشتم از خودم از طینتم جا،مانده ام
ناشکیبا از رمق افتاده پیری در حضیض
لا جرم -- از روی ناچاری -- شکیبا مانده ام
بی محابا می دواند ریشه در من درد ، وای
درد آیا می کند با من مدارا ؟ مانده ام!!!
روی «لا» در گوش من ای شیخ لالائی نخوان
تا چنین در حیرت از اسرار «الّا» مانده ام
ناگزیرم از گریز از خویشتن وقتی که عشق
امد اما دید من از اوست رسوا مانده ام
ناکجا آباد را در صُقع رویا جسته ام
بارسنگینم که روی دوش رویا مانده ام
زهد ورزیدم که در غفلت سرای زندگی
پر نکردم وا و در زندان پروا مانده ام
پروراندم باوری نابارور در خویش و باز
در سترون پروراندن های دنیا مانده ام!
مقصدم در کوچه ی بن بستِ هیچستان گم است
-- در شگفتی زا ترین جایی که پیدا مانده ام -