«فروغ دیگری»
دنیا به کام ما نمی چرخد,من دختری از نسل پاییزم
دریای چشمم خشک خواهد شد،مثل حواصیلی غم انگیزم
مردی شبیه داش آکل نیست تا چشم هایم را بلد باشد
با شعرهایم مهربان باشد،با من که از احساس لبریزم
هی «داروگ کی می رسد باران!» قحطی به جان برکه افتاده است
برگی به روی تک درختی خشک،با یک تکان ساده می ریزم
این جا که جای زندگانی نیست،تیمورها داروغه ی شهرند
سلطان جلال الدین نمی آیی!؟ بی تو اسیر دست چنگیزم
در من«فروغ» دیگری زنده است، فوجی پرستو روی دستانش
هر شب برایت واژه می بافم،مهرت که باشد گردن آویزم
حتما برایت باورش سخت است،این زن چگونه طاقت آورده!؟
با یک جهان اندوه می سازد، درگیر این دوران پرهیزم
تنهایی من مثل مولاناست،مثل نشابور پس از چنگیز
از بلخ تا قونیه می آیم،وقتی تو باشی شمس تبریزم !
تاریخ ارسال :
1396/11/30 در ساعت : 15:37:15
| تعداد مشاهده این شعر :
644
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.