بید مجنون تو و زلف پریشان درباد
دیده خون من واین دل حیران درباد
می نهی سربه سر شانه دل با گیسو
می کنی خانه اش ای دلشده ویران درباد
داشت امید به چشمان تو ازروزنخست
بشکستی دل او ازسرعصیان درباد
می برد ازهمگان دل زازل تابه ابد
می دهد زلف هرآئینه چو جولان درباد
رفتی ورفت همه هوش وحواس دل من
رفتی وچشم شدازهجرتو گریان درباد
بید مجنون منا وه چه تماشا دارد
رقص گیسوی طلایی تو عریان درباد
می شود امشبی ای خوبترین، من گردم
مست در دامن زیبای تو مهمان درباد
گرچه سرداست دل اما چه صفایی دارد
هرم آغوش تو محبوب زمستان درباد
تاریخ ارسال :
1396/11/16 در ساعت : 0:18:21
| تعداد مشاهده این شعر :
555
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.