بردی ز دیده خوابم ای راحت روانم
مپسند جام خونین ریزی به دیدگانم
کردی به قامت جان شولای عشقبازی
سوزانْد یار دیرین تا مغز استخوانم
ما را به خلوت حُزن افتاده میپسندی
باز آی تا ببینی پژمرده چون خزانم
صبرم ز حد فزون شد در این فراق جانسوز
خیزد بر آسمانها این ناله و فغانم
"جانا روا نباشد خونریز را حمایت"
ذکر مداومم شد هر لحظه بر زبانم
تا در حریم قُدست بی وعده آمدم من
بر خوان غم مُقیمم بر غُصّه میهمانم
در وادی محبت چون پا گذاشت «ایمان»
دارم به سینه تفتان وز چشم دُر فشانم
روید بهار یاران در وصلْ نرگسِ مست
من هم در این بهاران گل کرده ارغوانم
تاریخ ارسال :
1396/10/29 در ساعت : 21:43:43
| تعداد مشاهده این شعر :
680
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.