صبورا
	
		هيچ موقع تنها نبوده ام
	
		هميشه سايه ام همراهم بوده است
	
		اما اين روزها نمي دانم چرا از سايه خودم هم مي ترسم ؟
	
		قسم مي خورم به آب
	
		به باد و باران
	
		اصلاً چطور است 
	
		قسم بخورم به گريه هاي تو در يك روز باراني
	
		كه هيچ گاه از درختي بالا نرفته ام 
	
		براي شكستن تخم هاي يك گنجشك .
	
		باور كن پلنگ نبوده ام كه بر صورت ماه چنگ بيندازم.
	
		صبورا صبر  تو تحمل مرا  زياد مي كند
	
		اما تا كي ؟
	
		وقتي كبك از گرسنگي صدايش را زير برف مي برد
	
		و آهوي رميده بي جفت
	
		در كنار رود سر بر سنگ مي سايد
	
		و گلوله شليك شده از تفنگ بر جانم مي زند ؟
	
		تحمل تا كي صبورا
	
		مرا از خواب خود بيرون كن
	
		بگذار اين پرنده زخمي بي آشيان 
	
		آنقدر در آسمان بچرخد تا بميرد
	
		صبورا دير است
	
		صبورا .