می روم از پیشت امّـــا بـــا تبسّـــم می روم
در تو پیـــداتر ز پیـــدا در خودم گُـــم می روم
نیــســت وادی فنــا هـــرگز اقامتـــگاه من
بی گمـــان آن ســـوتر از وادی هفتـــم می روم
بی گُـــدارآنی نخواهـــم زد به آب از فرط عشق
زنگـــی زنگـــم که - بی تردیــد - از رُم می روم
یوسفـــم - "زندانی از جور زلیخـــایی"* که هست
بی خیــال از طعـــنه های تند مردم - ، می روم
فارغـــم از هر چه پنداری فریبا هست و ناب
موجِ مســـتم کز خودم هم با تلاطم می روم
چون تو در بند مقامی می شوی در قم مقیم!
من گسستم بند خود را دارم از قم می روم!
شورمســـتم، شورمســـت از باده ی جام الســـت
دلخوشــم از این کـه دارم دلخوش از خُم می روم
* وامی از غزلی از سرکار خانم شکیبا غفّاریان
تاریخ ارسال :
1396/10/10 در ساعت : 13:6:53
| تعداد مشاهده این شعر :
575
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.