در پرده ي حجاز ،غزل آفريده اي
خم با شراب هاي ازل آفريده اي
تا جاده ي غدير مرا روي دست برد
شعري كه تا وراي زحل آفريده اي
رد قصيده هاي معلق به كعبه نيست
تصويري از هبوط هبل آفريده اي
احساس مي كنم كه كبوتر كبوترم
در من چقدر حس غزل آفريده اي
يك واحه ماند و ابر احاديث چشم تو
شط شراب و شهد و عسل آفريده اي
اين بركه نيست ماخذ درياست بعد ازاين
يك كشتي بدون خلل آفريده اي
پهناور ست خطبه ي تان اين چه محشراست
منشور ،فوق درك ملل آفريده اي
نص غدير ،فلسفه اش دست حيدر است
اين دست توست ،مساله ،حل آفريده اي
"من كنت"بر لبم به اذان فكر مي كنم
بر خلسه اي كه "خيرعمل"آفريده اي
مي بيني اينكه نص غدير آيه آيه سوخت
نوري كه فوق بحث و جدل آفريده اي
مي بيني آنكه باغچه ي ياس شد كبود
عطزش نديده شبه و بدل "آفريده اي"
گفتند غاصبان كه روايات باغ را
سهم كلاغ هاي محل آفريده اي
در جزرو مد چاه خدايا صداي كيست
نهج البلاغه!مي شنوم گريه هاي كيست