درون خویش سر به لاک خـود نشسته ام
زهر چه هســت جز خــیال تو گســسته ام
ولی دریـــغ بــــاورت نمـی شـــود چـرا ؟
به هیچکس بجز تو من ، نه ، دل نبسته ام
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
خيال و فكر و پندارم توئي تو
كه بينم هر كه پندارم توئي تو
توئي دلدار و دلبنـــد و دل مو
دل و دلبنــد و دلدارم توئي تو
[][][][][][][][][]
الا اي كز تو مي بيند صفا دل
نشد جز با تو هرگز آشنا دل
بگو يكباره جانا تا كي و چند
كشد بار غم هــــجر تو را دل
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
شبيخــــــون بر دل خون مي زند غم
دل خون را شبيــــــخون مي زند غم
شبي غم مي كشــــد لشكر شبي خون
شبي غم خون شبي خون مي زند غم
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
قدت مـــدّ است و دامن لين آن است
دلم تجــــــويد و غم تمرين آن است
دو چشمت هر كدامش مصرعي ناب
كه بيت شعر من تضــــمين آن است
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
به صحرا و بيـــابون گردي اي دوست
مرا كردي تو همچون گردي اي دوست
غمي را كز فراقـــــــت خـورده اين دل
اگر خوردي نمــردي مردي اي دوست
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
تو را مجموعه ي گل آفريدند
تو را سوداي بلــــــبل آفريدند
هزاران مرحبــا بر كلكشان بي
كه فاز عشـــق را نول آفريدند
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
تو را گل بي تعـــلّل مي پرستد
تو را مستانه بلبل مي پرستــد
تو را تعجيل و ترديـــد و تامّل
تو را صبر و تحمّل مي پرستد
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
اگر در پاي تــــــو جان مي فشانم
نپنـــداري كه ارزان مي فـــــشانم
تو جان جان و جاناني و من جان
به پاي جـــــان جانان مي فــشانم
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
شبيخــــــون بر دل خون مي زند غم
دل خون را شبيــــــخون مي زند غم
شبي غم مي كشد لشــــكر شبي خون
شبي غم خون شبي خون مي زند غم
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
تبم را در فــراق روي دلبر
فزايد اشتيـــــاق روي دلبر
خودم دونم تبم هرگز نريزد
مگر برگ سمـاق روي دلبر
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}