صدا شدقامتم تا از خروشت سر درآوردم
شبیه موشدم از پشت گوشت سر در آوردم
سیاهی رفت چشمانم زمانی گم شدم در خود
چنان رنگ از شب آیینه پوشت سر در آوردم
شدم یک شعر نیمایی شبیه آی آدمها
چو مغز دانش از دیوان هوشت سر در آوردم
شبیه پیله بودم تا شبی با دست شیطانها
دوتا افعی شدم از روی دوشت سر در آوردم
کمی انگور بودم دست دهقانت مرا جان داد
به شهراز کوزه های می فروشت سر در آوردم
موسی عباسی مقدم