ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



«قصه ی ما»
«قصه ی ما»

حالاکه داده اند به تو این جمال را
در من بریز جرعه ای از آن زلال را

بگذار در بهار کمی عاشقی کنیم
وقتی که داده اند به ما این مجال را

پیچیده است قصه ی ما،در تمام شهر
پنهان نمی کنم غمِ این دیرسال را

انگشت های طعنه به ما خیره مانده اند
هرگزمباد تن بدهیم این وَبال را

هرگز مباد بی تو شبی را سحر کنم
از من مگیر یک نفس این حسّ و حال را

از شانه های بی رمق من،تکانده ای
با دست های خویش،غبار ملال را

در ذهن خود همیشه به تو فکر می کنم
می پرورم به یاد تو هرشب خیال را !

در عاشقی به پرسش من دل نمی دهند
باشد تو پاسخی بدهی این سوُال را

باران گیسوان تو، بیرون کشیده اند
از جان عشق،دلهره ی خشک سال را

حک کرده است بر تن هر صخره این پلنگ
تصویر های روشنی از آن غزال را

آرامشی شگفت به من هدیه داده ای
افکنده ای به گردن من این مدال را...

 با دست های خسته ی خود پرورانده ام،
ای تند باد ، نشکنی این نو نهال را!

کلمات کلیدی این مطلب :  مجال،قصه،طعنه،ملال،خیال،صخره،غزال ،

موضوعات :  عاشقانه و عارفانه ،

   تاریخ ارسال  :   1396/9/15 در ساعت : 19:22:2   |  تعداد مشاهده این شعر :  710


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

خلیل ذکاوت
1396/9/16 در ساعت : 7:42:38
درود.
دلنشین و درخشان؛ مثل همیشه.
م. روحانی (نجوا کاشانی)
1396/9/20 در ساعت : 11:45:10
درود و دست مریزاد
زیبا و دوست داشتنی است
محمدرضا جعفری
1396/9/15 در ساعت : 21:27:46

بگذار در بهار کمی عاشقی کنیم
وقتی که داده اند به ما این مجال را


ماشاالله ماشالله ماشاالله
بازدید امروز : 2,353 | بازدید دیروز : 8,233 | بازدید کل : 122,958,746
logo-samandehi