ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



شاعر که می‌شوی...

شاعر که می‌شوی

دلت لک می‌زند

برایِ بیت بیتِ شعر

برایِ واو به واوِ واژه

برایِ حرف به حرفِ حروف

برایِ سطر به سطرِ سخن

برایِ کلمه به کلمهٔ کلام

 

شب بیداری می‌کشی

استخوان لایِ زخم می‌گذاری

دودِ چراغ می‌خوری

شمع و 

شب‌پره و

شب بو را

به چهارسوقِ اتاقت دعوت می‌کنی

قلم به دستِ دوستی می‌گیری

سپیدیِ کاغذ را 

با حسرت نقاشی می‌کنی

مرکب را

جایِ قطره قطره‌هایِ اشک

دانه دانه

شمارش می‌کنی

آهی می‌کشی

وَ هی خط خطی می‌کنی

ندانسته‌هایت را

نا گفته‌هایت را

شاید و باید و امّا و اگر را

 

به حجمِ منطقِ منطقهٔ اتاقت

نگاه می‌کنی

اوراقِ دور از جانِ شما

رویم به دیوار

نمور می‌بینی

به حنجرهّ پنجره‌ها 

سرک می‌کشی

سوگِ شیشه‌های جوان مرگ شده

وَ شکسته به سنگ می‌بینی

به دروازهٔ بی عابرِ در می‌رسی

از شمارشِ ردِّپایِ هیچکسِ نگذشته از آن

شوکه می‌شوی

وَ شعر نمی‌آید که نمی‌آید!

 

خوابت می‌گیرد

خمیازه‌ات را باور می‌کنی

امّا به یکباره

به یادِ شمعدانیِ پشتِ پنجره

دوباره بیدار می‌شوی

لهجهٔ دل به سر سلامتی‌اش می‌بَری

وَ تا می‌آیی بگویی: 

سلام

با لبخندی می‌گوید: 

هان! شاعرجان 

سلام

شعرِ تازه‌ای گفته‌ای؟ 

مبارک است

برگهایش را می‌بوسی

وَ می‌گویی: 

شمعدانی گُل کردنِ نگاهِ تو هم مبارک

وَ هر دو 

تا خدا می‌خندید

وَ این می‌شود که

فردا 

آنگاه که تو می‌آیی

نه از سایه‌ام حتّی خبری می‌بینی

نه از قلم اثری

وَ نه از مرکب و کاغذ نشانی

وَ نه از شمعدانیِ پشتِ پنجره حضوری

 

بــــــاد ما را با خود بُرد...

 

سیدمحمدرضالاهیجی

۹۰/۹/۱۲

کلمات کلیدی این مطلب :  شاعر ، شمعداتی ، ‌تو ، سیدمحمدرضالاهیجی ،

موضوعات :  عاشقانه و عارفانه ، سایر ،

   تاریخ ارسال  :   1396/9/12 در ساعت : 10:29:0   |  تعداد مشاهده این شعر :  531


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 30,476 | بازدید دیروز : 31,480 | بازدید کل : 123,194,787
logo-samandehi