یار پر چونه ی من تا به سحر فک می زد
	 
	یار پر چونه ی من، تا به سحر فک می زد
	سخنش سرد ، که گوشم همه برفک می زد
	سارق راحتی و خواب من بیچـــــاره
	فارغ البال ، به بالین من ایســـــتک می زد
	چشم من خسته شد از بازی ایام ، ولی
	او بر این بازی بی حاشیه چشمـک می زد
	خاطرم نیست کجای غزل خــود بودم
	با تکـانی ، به سـپاه غزلم تک می زد
	گفتم ای شوخ ، بیا و کرمی کن بگــذر
	خنده ای کرد، سپس گاز به پشمک می زد!
	با یقین ، گفتمش ای ، پرده در خــلوت من!
	غرق شک کرد مرا ، چون که دم از شک می زد
	با همه آنچه که آموخـــته بودم ز جـــفا
	سخنم تلخ ، ولیکن جگرش لک می زد
	هر چــه با تلخ زبانی به سَــرَش داد زدم
	وصله ای ، بین من و شاخه ی میخک می زد
	مصطفی معارف 15/8/90  کرج
	  
 
    
موضوعات  : 
    
       تاریخ ارسال  :  
1390/8/22   در ساعت   :    8:12:59
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
1103
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.