به عشق روی ماهت نازنینا چون که بستم دل
زهر چه غیر روی توســت باورکن گسستم دل
خدا را بـــا من بیچـــــاره از این پس مدارا کن
ربودی چـــون به افسـون نگاه خود زدستم دل
چرا پس اینچنین همواره من بی خویش از خویشم
نباشد گر کــه سر مســت از می ناب الستم دل
جفاها کرده ای بامن ، نه رسم عشق باشد این
مگر با عشوه هـای ناب خـــود آری بدستم دل
مپرس ازکیش و آئینم ،مگو که کیست معبودم
توچون سُکنی گزیدی دردلـم من می پرستم دل
خدا داند کـه آنــی هم نخـواهـــم زنده ماندن را
نه فارغ گر زهـرچه هست غیرازدوســـــت استم دل
فـلاح و رستگاری نیست جز درعشق می دانم
مگر باعشق من ازقیـــــد غیر او نرســتم ؟ دل
بحال مستی ات مستم نخـواهی دیدشکّی نیست
به هشیــاری نمی بینـــــی اگر امروز مستم دل
گذشت ایّام دردا ، مـن دریغ اکنون از این دارم
که گاهی کاش مانند تو من هم می شکستم دل
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/8/16 در ساعت : 14:13:8
| تعداد مشاهده این شعر :
1342
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.