در این کوچه راهی بجز مرگ نیست
در این کوچه راهی بجز مرگ نیست !!
درخت جوانیم را برگ نیست
مرا برگ و بر، برد باد هوا
مرا ناگهان خورد ، گرگ دغا
در اندیشه بودم که پرواز چیست ؟
ولی دیدم این رازها راز نیست !!
حساب و کتابم همه درهم است
همه نامه ها ، خط خط و مبهم است
ترازو، ز شاهین خجالت زده
مرا نامه خالی و غارت زده
نماز پر از حس و حالم کجاست؟
دعاهای پر قیل و قالم کجاست؟
خدایا زکات و جهادم چه شد
مگر از نمازم کسی رنجه شد ؟
خدایا مرا نیست این کیش و دین
مرا نیست این نامه ، یا رب ببین !!
نماز جماعت ، چه ظهر و چه شب
به هنگام صحت به هنگام تب
نشد ترک از من تو خود شاهدی
تو خود شاهدی ! نیست در ما بدی !!
گذشتم برای رضای خدا
ز هر مدعا و ز هر ادعا
نشد روزه ام ترک ، ماه صیام
زبانم نیامد برون از نیام
نیازرده ام با زبانم کسی
ندزدیده ام چیز، حتی خسی
نباشد مرا نامه اینسان که هست!!
نباید که بر این خطا چشم بست
خدا یا تو تحقیق کن ، چون شد این؟؟
چرا نامه ام ای خدا شد چنین؟؟
مگر دست دشمن در این کار بود ؟
که این نامه پر کذب و شک دار بود
ندایی شنیدم که می گفت های !!!
مکن اینچنین گفتگو با خدای
در این بارگه جای این حرف نیست
در این بارگه اینچنین حرف چیست؟
همه آنچه در نامه ات درج شد
تمامی ز سر مایه ات خرج شد
عمل بود ، اما خلوصش نبود
سرا پا ضرر بود و، خالی ز سود
به رنج فراوان فتادی بسی
چه داری در این وادی بی کسی؟
چه آورده ای با خودت زاد راه؟
بجز معصیت ، کفر و ظلم و گناه
وجودم بناگاه بی حال شد!!
مرا قامت چون الف دال شد!
به روی و به سر می زدم با فغان
که ای شاه شاهان و شاه جهان!
مرا فرصتی ده که جبران کنم...
بَدَل کفر دل را به ایمان کنم
کمی نامه ی خویش سنگین کنم
به رنگ الهیش رنگین کنم
مجالی که ظرف عمل پر کنم
به لطف تو این ظرف پر در کنم
به یکباره برخاست بانگ اذان
ز گلدسته ی مسجد شهرمان
مصطفی معارف 4/8/1390 کرج