دوباره آینه محتاج غسل تعمید است
و سرو، سایه تابان برج ناهید است
هنوز کهنه پلاس جهنم است و بهشت
که رخنه پوش گره های فرش تردید است
برای مردم ماتم کشیده این شهر
پریدن از قفس تن، نکوترین عید است
فزون ز یکصد و اندی شکوفه بر سر نی
و شیخ بسته بند شهید جاوید است
اسیر وهم مرکب نمی شود جانان
که زخم سرخ گلویش نشان تایید است
ز خم نشینی و پیمانه گردی سادات
نشسته بر سر گلدسته گیسوی بید است
نشستگان شریعت که نقد می بازند
شنیده اند طلب در مقام امید است
ندیده اند که حی علی الفلاح نسیم
به گردبوس غبار ره تو تمجید است
به سینه کوفتن و کف زدن در این غوغا
نه اجتهاد که فرعی ز اصل تقلید است
کسی که سر ندهد پای محمل لیلی
نشایدش که بگوید غلام خورشید است
غریق رحمت خم غرق برکه مهتاب
رها ز کرمک شب تاب هرکه تابید است
به قصد روزه ی عیدانه حج رها کردم
و قصر توبه زبانی که دوست برچید است
قلم نوشت و قضا زد رقم و شک کردند
غدیر اصل ولایت و نور توحید است
مزین است جهان و سوار می تازد
به سوی علقمه با هرکه اهل تجرید است