عاشق مغموم ، سرگردان نمی خواهی مگر
شاعر از هر جهت حیران نمی خواهی مگر
می کند شیرازه ها را نظم وترکیبت خراب
شهرت و بازار را ، ویران نمی خواهی مگر
عقل را خرج جنون آباد عشقت کرده ام
دین ستیزم کرده ای ایمان نمی خواهی مگر
در تبستان تو می سوزم نمی خندی چرا
ازبه تب افتاد گان هذ یان نمی خواهی مگر
نقش ناموزن وحرف پرت و احوال خراب
از من بد مستِ بی سامان نمی خواهی مگر
ای که با نقشت نگیرد هیچ آرامی قرار
شهرویران کردن از طوفان نمی خواهی مگر
من مسلمانم خطابم می کنی کافر چرا
نور از آیینه ی انسان نمی خواهی مگر
ای منِ خلوت نشین گاهی شلوغی بهتراست
بغض را بشکن فروغ جان نمی خواهی مگر
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1396/6/14 در ساعت : 11:24:59
| تعداد مشاهده این شعر :
497
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.