"بس که نرخ برّه و گوساله بالا رفته است"
چون به چوپان می رسم عرض ارادت می کنم
جای شیر بز از ایشان می خرم شیر الاغ
مزّه اش تلخ است امّا زود عادت می کنم
می نشینم بر سر دیوار زیر نور ماه
بر تمام گربه ها هرشب محبّت می کنم
شب نشینی می روم در منزل همسایه ها
ازدل یخچال آنان میوه غارت می کنم
هر کجا جمعی سراغ کار و بارِعالی اند
ابتدا با بعضی از آنان رفاقت می کنم
با هماهنگی شبی از مرغداریهای شهر
چون شغالان جوجه های زنده سرقت می کنم
شب که خوردم جوجه ها را با کمی نان و پنیر
تا سحر در رختخوابم خواب راحت می کنم
چون ندارد هیچ تقصیری وزیر اقتصاد
بر زمین و آسمان، نفرین و لعنت می کنم
"بنده" معذورم که ناهنجاریِ این قصّه را
با کلام طنز و بی پروا روایت می کنم!