اسم من، حك شده بر لوحهاي از جنس زمان
كار من، رد شده از حادثه و خط و نشان
در ميان برهوتي كه نفسگير شدهاست
من كجا؟ عشق كجا؟ فاجعه اين است نه آن!!
ناي تبدارترين حنجرهي بهت زمين
ميكشد جيغ به اندازهي مكثي نگران
نفس امّارهي پستياست، كجا گم كنمش؟!
نقش من چيست در اين دايرهي پرهيجان؟!
در فراسوي جهاني كه تنيده ست به من
تار صد حادثه را پيلهتر از شك و گمان
بال پروانهي حسّم چقدر سوخته است
هيچ عشقي نبرد قلب مرا در نوسان
گرچه مقروض هزاران غزل سوختهام
ميشوم لال به اندازهي يك مشت دهان
كاش تا خط بخورم از شب طولاني و محض
اسم من، حك شده بر آينهي نحس زمان...