عینک بزن به دیده ی نا باوری مرا
می بینی ام که می گذری سرسری مرا!؟
مثل فسیل نسل شهیدان منقرض
در موزه ها بنا شده که بنگری مرا
خانه نشین زخم نگاه ترحّمم
ترکش نکرده است فقط بستری را
خون می خورم که نان تملّق نمی خورم
عادت نداده جنگ به تن پروری مرا
ای شهر، من به چشم تو اخراجی ام فقط
از فیلم های "ده نمکی"می خری مرا
تندیس جشنواره ی جانباز نیستم
با آبروی جبهه کجا می بری مرا؟
مربع
شهری است خوب و بد، اخوی های ناتنی
که مادر شماست و نامادری مرا
عمری مگر که خط مقدم نبوده ام؟
حالا نشانده اید چرا آخری مرا !؟
من دور ریز سفره ی جنگم برایتان
ای مرگ- آی ای "نمکی"- می خری مرا؟
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/8/4 در ساعت : 20:39:19
| تعداد مشاهده این شعر :
1208
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.