با خودش می برد آهسته مرا سمت نشابور
غرق در زمزمه رد می شوم از کوچه ي انگور
مست مست آمدم اینجا چه کنم دست خودم نیست
می روم تا گذرباده فروشان نشابور
می تکانم به سر تربت ((خیام))دلم را
می نشینم که بخوانم غزلی با دف وطنبور
منطق الطیر ورق می خورد انگار به رویم
آن سفر نامه ی سیمرغ که در پرده ای ازشور
زیر لب فاتحه خواندم مدداي حضرت عطار!
ای به خاکت هیجانی ازلی ،مستی مستور
می نویسی به غمم نسخه ای آیا که شکسته
مثل حافظ دلم از فتنه ی مریخ سلحشور
نسخه ات چیست برایم به جز از چله نشستن
که ندیدم ردی از چله نشینان تو بر گور
جرعه ای داد به من ((شاعر همشهری عطار))
در سرم ریخت از آن شور غزلنامه ی منصور
((رودکی))چنگ به دست آمده از راه سمرقند
یا که(( اقبال))می آید مگر از جاده ی لاهور؟!
نفست برده مرا سمت قدمگاه غریبی
برکه ای با برکت دید ه ام وچشمه ای از نور
ای غزلخوان نشابور دلم!شعرترینی
شرمسار توام از این غزل این زخمه ی ناجور