با رقص چشمانت چه خوش ، لب تشنه می رقصانی ام !
با شکوه ات می رانی ام، با عشوه ات می خوانی ام
وقتی به شهداب لبت ، نامم مزيّن می کنی
در بطن رویا عاشق و دیوانه می غلتانی ام
در گيسوی زيتونی ات ، زآوارگی پنهان شدم
ازچه به تیغ شانه ات ، همواره می ترسانی ام؟
جانم رسیده برلبم ، تا عشق خود سازم عيان
زخمی و تشنه تا کجا ، ای نازنين می رانی ام؟
با سنگ بغض و خون دل در بینمان پل می زنم
اینسانکه از گرداب غم ، درمانده تر می خوانی ام
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/7/30 در ساعت : 8:30:15
| تعداد مشاهده این شعر :
1262
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.