می برد از دل هر پیر و جوان غم ثروت
که به هر زخم گران است چو مرهم ثروت
هر کجا پای نهد بانگ بر آید به نشاط
که بود دشمن اخم و غم و ماتم ثروت
فتح و پیروزی و اسباب بزرگی و مراد
همه را آورد از راه مسلم ثروت
می دهد حشمت و صولت به بنات الحوا
می دهد زور به ذریه ی آدم ثروت
آنچه باغ ارم و معبد آناهیتاست
پیش چشم تو کند جمله مجسم ثروت
خبر از نام وی و جام وی اینقدر نبود
گر نمی داشت به ایام کهن جم ثروت
چه قشنگ است که یکباره کند رو بر ما
عوض آن که رسد نم نم و کم کم ثروت
دانش و فضل نخواهم که ندارد سودی
حرف اول چو زند در همه عالم ثروت
راستی را به جز آنان که خدایی شده اند
به جهان هر چه کمر هست کند خم ثروت
نه فقط توسعه ی توطیه باشد کارش
حق کشی تخطیه افساد کند هم ثروت
الغرض گر به جهان حاصل آن بیدردیست
خوش به حال من «شاطر» که ندارم ثروت.
کلمات کلیدی این مطلب :
ثروت! ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/7/28 در ساعت : 22:39:3
| تعداد مشاهده این شعر :
1269
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.