درود بر شما بانو بهرامچی
احسنت
آسمان واژگون
آبیاری گر کنی حتّی به فیضِ اقدسش
باغِ ما فرقی ندارد تلخ و شیرین با گسش
باغبان! لطفی نخواهد داشت باغی کاینچنین
بیشتر سبز است رنگِ میوه های نارسش
این چمن را رنگِ الفت نیست کز جورِ بهار
غنچۀ خوش رنگ و خوش بویش بمانَد از خسش
کو چمن را چشمِ امّیدی؟ که هر دم بی هوا
می زند دستِ صبا خاری به چشمِ نرگسش
شهردار! این شهر را دریاب کاینسان بسته اند
هر طرف راهِ کسان را لوطیانِ ناکسش
ای بیفتد بر زمین این آسمانِ واژگون
در پریدن گر فرو مانَد عقاب از کرکسش
می شود یک روز آن خیّاطِ کودن ورشکست
کز پلاسی باز می مانَد لباسِ اطلسش
آخر از این خانه سوزن هم نمی ماند که دزد
می برد هرچی که هست امّا نمی باشد بسش
#غلامعباس_سعیدی
اکرم بهرامچی
1396/1/30 در ساعت : 21:24:46
سلام آقای سعیدی بزرگوار
ممنونم از حضور خوب شما و همراهیتون
|