عطش قطره های باران را، چشم عاشق شبی تماشا کرد
دید سروی فرات را رج زد و جنون را دوباره احیا کرد
چنگ و دندان تیغ و ابریشم، پرنیان امید و حکم محال
بوالعجب فنته ای که چشمه جان بر سر چشم یار برپا کرد
بین باران به رسم استسقاء، لب دریا ز جوی یاد کند؟!
باز هم طره را کنار زنان، بازی تازه ای معلی کرد!
مشک زخمی به نغمه لب تر کرد، سر سجاده حین ترک منا
جای قصد برائتش حاجی، قصد سعی و صفای فردا کرد
عید قربان و عاشقی و حرم، دست در دست و سایه سار علم
بهتر از این نخورده هیچ رقم، سرنوشتی که دوست امضا کرد
شاه در بوریا نمی لرزد، ناله ای نیست در صحاری دور
غیرت شیر بچه ی حیدر، خار را چید و فرش دیبا کرد
زیر خمپاره شصت های عراق، زنده ماندند در دل مجنون
تا ز قلب حلب بهار شد و اهل شد هر که با تو سودا کرد
بین ما و شما فقط یک پل، پشت رگهای گردنی باقی است
معبر تنگ بیقراری را، رقص سرخ گلوله ها وا کرد
یا مقلب بسوی مصرع عشق، شد روان شهسوار مهرویان
تازه شد سال و در تفال خویش حافظ الغوث و الامان ها کرد
ساربانا ز خیل همراهان، هرچه زیباست را پسندیدی
نظر توست کاشف الابصار، گرچه صد جلوه این اهورا کرد
اتفاقی میان بغض گلو، بین باران و پنجره افتاد
ناله را در کشید شاعر و گفت: شرح را بلبل خوش آوا کرد
روضه ای بسته خواند و جاری شد بین سیلاب خون و خاکستر
باز با زخمه حجازی دوست، روز تار دلش مدارا کرد