«چمدان نبسته»
باحسرتی کبود در این جا نشسته ام
چون بغض های کهنه ی در خودشکسته ام
رفتند،صبح زود،مرا جا گذاشتند
تنها به جرم این که پرو بال بسته ام
پرواز آرزوی تمام پرنده هاست
در تنگنای این قفسِ ناخجسته ام
دست مرا بگیرو ببر پشت ابرها
تنها به آسمان تو امّید بسته ام
چونان غریبه ای که به آبادی شما،
بعد از غروب آمده،بسیار خسته ام
من آن کتاب کهنه ی اجدادی تو ام
آهسته تر ورق بزن از هم گسسته ام
ازمن مگیر بافه ی گیسوی خویش را
با چتر گیسوان تو از بند رسته ام
تنگ غروب،شهر برایم جهنم است
در گیرو دار این چمدان نبسته ام!
تاریخ ارسال :
1395/12/24 در ساعت : 20:18:4
| تعداد مشاهده این شعر :
706
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.