برگشته ای
برگشته ای و
هر دوی ما
روبروی هم ایستاده ایم
بی هیچ حرفی برای شنیده شدن
چقدر دنیا بچرخد
و بچرخد
و بچرخد؟
تا تو نچرخی و
رویاهایت را
به رخ ملافه های سفید بیمارستان نکشی؟
باور کن
من کوچکترین کرم این درختم
که دارد زانوهای تورا می جود
به جد ِ ستاره ها قسم!
ما مقصر نبودیم
دیوارها خط خطی کرده بودند
چشمهایت را
تابلوهای عبور ممنوع
همیشه مارا به نقطه آغازمان بر میگرداند
چشم که باز کردیم
گرسنگی
نان ونمک سفره مان بود
ما بچه سالهای سوء تغذیه
فقط مشت های گره کرده ات را دیدیم
که سنگ و صبور
ایستاده ای
به پای کپسولهای اکسیژن...
مچاله شدی میان خطوطی که
همه جاده ها را به جنوب می برد
از زیر کفشها
که حجم انگشتانت را گم کرده بود
خون بالا آمد
فواره زد
تمام شهر غرق شد...
این اتفاق خوبی برای 13 سالگی نبود
اردوگاهها
هر حماسه ای را
زنده به گور می کنند
خورشید مهربان را...
اینجا ایستاده ای
درست روبروی من
در پرتره های سیاه
بر خاکستر استخوانهای مردی
که رویاهایش
هنوز از جنگ بر نگشته...
ببخش مرا
ببخش
عریانی زخمهایت
مرا به این زمین بدبین می کند.
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/7/23 در ساعت : 21:38:26
| تعداد مشاهده این شعر :
1520
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.