به فریادم ز بدخواهی عدویی
تن زار و دل بی آبرویی
تنم را می کشاند پا به طرفی
خیالم می دواند دل به سویی
ز دست اندازی امراض امروز
نمانده بهر من بیرون و تویی
مرا دیگر نه سالم معده مانده
نه دست و پا نه دندان و نه مویی
گهی نالم که از تغذیه ی سوء
نمانده دیگرم در دیده سویی
گرفتم مدرک تحصیلی خویش
بر آنم تا به دست آرم سبویی!
قناعت می کنم-چون مرغ و ماهی
نمی باشد- به شلغم یا لبویی
به بویی ازکباب بره راضی است
چو من گردر جهان باشد ببویی
به مکتبخانه ی دنیا جلیسم
شب و روز است یار تندخویی
پی تلقین فکر خویش بر من
تقلا می نماید با چه رویی
ولی غافل ازین معنا که میلی
ندارم از برای گفت و گویی
درون کاسه ی سرنیست مغزی
که باشد خواستارشست وشویی
پژوهیدم که شاید با پر آید
در خانه پرایدی یا پژویی!
سوارش با زن و فرزند گردم
روم هر لحظه ازکویی به کویی
به مهمانی سراغ عمه جانی
پی دیدار پیش خان عمویی
یکی فرمود: کای جویای رهوار
که مالیخولی خام آرزویی
برو با آنچه داری زندگی کن
اگر شرمنده از الطاف«اویی»
بلایی بدتر از طول امل نیست
بکن آویز گوش ار نیک جویی
نمی باشد به غیراز خواهش دل
برای مرد اگر باشد هوویی
جواب آرزوهای دراز است
اگر نه شیشکی باد گلویی
به یاد آخرت خوش باش«شاطر»
که دنیا راست وضع بلبشویی.