بهارِغم
پیش از نگاه ، بر رخ یار مســیح دم
خاکم به دیده ، دیده اگرمن نهم به هـم
در انتظار دیدن او، لحظه های عمــر
سنگین و خسته در پی هم ، رفته بیش و کم
دستم نمی رسد که به برگیرمش ، کجاست؟
جایی که شــکوه میشکـفـد در، بهارِغم
بر دیده گان کشیده ام اما ، حریر زرد
تنها نشسته محو تماشــــــــــای ساحلم
از گریه های بره ی آهو، دلم گــرفت
خنده گرفت ، جان مرا از تجاهــــــلم
دل می شود زدست من اما ، صـــلاح نیست
آه و فغان برآورم آن سان ، که غافــلم
پرده ، کنار می رود آیا، ز چشــــم ما ؟
یادش ، خطـور می کند آیا ، به خاطرم ؟
آیا شود دو باره در آغوش گــــیرمش ؟
یا می شود دو باره نشــــیند به باورم ؟
از ما گذشته ، شیوه ی رندی وعاشقی
هر جا که هست ، یاور او، حــی داورم
مصطفی معارف 22/7/90 تهران
کلمات کلیدی این مطلب :
،
،
بهارِغم ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/7/23 در ساعت : 12:37:47
| تعداد مشاهده این شعر :
1070
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.