می کنی ما را نگاه و گوش و چشمت با تو نیست
	 خنده کردی گاه گاه و گوش و چشمت با تو نیست
	 جسم تو با جمع و روحت درفضای  دیگرست
	 هست همراهِ توماه وگوش و چشمت با تو نیست
	 گرم رفتن هستی و هستی زهستی بی خبر
	 می روی تا صبح راه وگوش وچشمت با تو نیست
	  هرچه می خوانی نماز وهر چه می جوی ثواب
	  غرق هستی در گناه و گوش و چشمت با تو نیست
	 تویِ باغ  سیبی اما  ذوق تو بی اشتهاست
	  گل درآغوش گیاه وگوش و چشمت با تو نیست
	    آیه می خوانند و تومشغول  بازی کردنی
	  گشته ای فریاد خواه وگوش وچشمت با تو نیست
	 عاشقی، یا مست ،  یا خوابی تو ، یا دیوانه ای
	  روزگارت شد تباه وگوش وچشمت با تو نیست

 اعضایی که این شعر را پسندید
 
    
موضوعات  : 
    
       تاریخ ارسال  :  
1395/10/8   در ساعت   :    17:50:10
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
507
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.