می کنی ما را نگاه و گوش و چشمت با تو نیست
خنده کردی گاه گاه و گوش و چشمت با تو نیست
جسم تو با جمع و روحت درفضای دیگرست
هست همراهِ توماه وگوش و چشمت با تو نیست
گرم رفتن هستی و هستی زهستی بی خبر
می روی تا صبح راه وگوش وچشمت با تو نیست
هرچه می خوانی نماز وهر چه می جوی ثواب
غرق هستی در گناه و گوش و چشمت با تو نیست
تویِ باغ سیبی اما ذوق تو بی اشتهاست
گل درآغوش گیاه وگوش و چشمت با تو نیست
آیه می خوانند و تومشغول بازی کردنی
گشته ای فریاد خواه وگوش وچشمت با تو نیست
عاشقی، یا مست ، یا خوابی تو ، یا دیوانه ای
روزگارت شد تباه وگوش وچشمت با تو نیست

اعضایی که این شعر را پسندید
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1395/10/8 در ساعت : 17:50:10
| تعداد مشاهده این شعر :
470
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.