(( صبح وصال )) (( دست من با دامن گل سازگاری مي كند / دیده اما شکوه از چشم انتظاری می كند ))
((صبح وصال))
دست من با دامن گل سازگاری مي كند
دیده اما شکوه از چشم انتظاری می كند
گر نماید چهره آن خورشيد شيرين آفتاب
با طلوعش آفتاب ِ بخت ،ياری می كند
باغ جان پژمرده از باد خزان اما چه خوب
با حضور دوست احساس بهاری مي كند
عاقبت می آيد آن گل خوب می داند دلم
گر چه جان از دوری او بی قراری می كند
می رسد از راه آن چشم و چراغ ِ رو زگار
بوته های زندگي را آبياری مي كند
گر چه پيدا نيست كی می آيد آن صبح وصال
ديدنش را دیده ام ساعت شماری مي كند
ار مغان عشق را بنگركه در اوج فراق
باز هم با ياد او دل بي قراری می كند
محمد روحانی ( نجوا کاشانی )
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/7/22 در ساعت : 23:38:46
| تعداد مشاهده این شعر :
1441
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.