پرنده فكر نمي كرد بي ثمر بشود
شبيه كاسه وبشقاب وميز و در بشود
كه رفته رفته اسير نشستگي باشد،
دچار منطق پوچ قضا قدر بشود!
پرنده مي انديشد که: شب چه طولانيست
و او چه كاركند زودتر سحر بشود؟
و او چه كار كند اين خطوط صاف ودقيق
به هم بريزد و دنيا وسيع تر بشود؟
نمي شود كه قفس آرزو كند يك بار
پرنده باشد و با باد همسفر بشود؟!
پرنده خنده ي تلخي به لب نشانده و گفت:
چه سود عمر كسي در قفس هدر بشود!!
پرندگي كه نباشد چه فرق خواهد كرد
بهار سر برسد يا بهار سر بشود؟!!
پرنده مي خواهد آرزو كند:اي كاش
فقط پرنده بماند ، ولي اگر بشود!
صداي همهمه ي خانه باز اجازه نداد
كسي از اين همه اندوه ، با خبر بشود!!!
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/7/21 در ساعت : 0:13:21
| تعداد مشاهده این شعر :
1307
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.