گفته بودی با تو مستی می کنم
خدشه بر دیوار هستی می کنم
گفته بودی شرط من پیمانه ایست
بودنم میخانه ای نی خانه ایست
گفته بودی پنج وقت است شوق من
پرفروغ است این زمان ها ذوق من
گفته بودی بی هوایم اهل شب
روزها دارد دل من موج و تب
گفته بودی می رسم با جام می
هی مگو امروز و فردا یا که کی!
گفته بودم مست دیدار توأم
دیده بگشا من که بیمار توأم
گفته بودم می رسی درمان من
می شوی با جان و دل مهمان من
گفته بودم می زمیخانه مخواه
پنج وقت از من دل دیوانه خواه
گفته بودم جام تو لب های من
جای تو این سینه در شب های من
گفته بودم نقشه ی گنجم تویی
فرصت پایان این رنجم تویی
گفته بودم مه نشانی کرده ای
دیدگانم کهکشانی کرده ای
حال برخیز و بزن ساز دلم
سر کن از امروز آواز دلم
بال بگشا تا گشاید سینه ام
سینه سنگین چون گنجینه ام