در اينجا من و خلوت و اشك و آه در اينجا من و شمع و شب، شعر و ماه در اينجا بدون تو اي آشنا! نه سبزم، نه آبي، هميشه سياه هميشه به يادت تپيده دلم. نبودي به يادم ولي هيچگاه. تو در سينهات عشق را كُشتهاي و برگردنت خون اين بيگناه مرا گر تو آزرده ميخواستي بيا اين دل چاكچاكم گواه از اين خسته هر چيز و هر كار را به جز ترك عشقت، كه خواهي بخواه قسم دادمت بارها، گوش كن كه خون دلم را مگردان تباه بيا و ببين با وجود چهها هنوزت ولي هست چشمم به راه بيا و تماشا كن اين خسته را به همراهي شمع و شب، شعر و ماه «حسين شادمهر»