مرا در کوچه های خسته ی پاییز بگذارید
شبیه یک مترسک بر سر جالیز بگذارید
تنم را در بیابان های خشک ودور از آبادی
سرم را در منار وحشت سرریز(1) بگذارید
نمی خواهم بیاویزم به دنیای شمایانی
که می خواهید نام نیک بر چنگیز بگذارید!
تمام میوه های باغمان را می خورید ای کاش!
به ما که می رسد سهمی ولو ناچیز بگذارید!
بهار سبز گل پژمرد ازسرد ِنفس هاتان
که در هرجا چراغ اشکی از پاییز بگذارید
صدای شادخواری ها یتان پیچیده در دنیا
مجالی کم برای ناله ی ما نیز بگذارید
نمی بینم نشانی اززلالی در تمام شهر
برایم فرصت پیوند با کاریز بگذارید
اگر شیرینی فرهادی ام را دوست می دارید
صدای شیونی در حجله ی پرویز بگذارید!
(1) سرریز یا سربریز که اکنون سبریز نامیده می شود محلی است در جنوب سبزوار فعلی و یاد آور مناره هایی که تیمور لنگ پس از غلبه بر مردم سبزوار از سرهای کشته شده ها وسرهای اسیران بناکرد دو مناره هر کدام با 45 هزار سر !
تاریخ ارسال :
1395/6/6 در ساعت : 14:16:13
| تعداد مشاهده این شعر :
682
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.