ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



برای پدر
نه این‌که دوستت نداشته باشم
یا اسمت آن‌قدر شاعرانه نباشد که
در شعرهایم جایی داشته باشد
این دست‌هایِ زُمخت و
پیشانیِ چروک هم باعثش نیست
اگر شعریِ نمی‌نویسم که شانه‌هایت را بمالد
یا عرقِ سردِ پیشانی‌ات را خشک کند
 
حتماَ حقیرند واژه‌هایم که نمی‌توانند
در هشت ساعتی که نیستی
استخوان‌هایِ خسته‌ات یا
کوه‌هایِ بر شانه‌ات را وصف کنند
 
کاش بیش از این‌که با چشم‌ها
یا پشتِ غرورِ مردانه جا خوردنت
آن‌وقت که دوست داشتی در آغوشم بگیری
در آغوشم می‌گرفتی
تا دیگر از خواندنِ این شعر
یا بوسیدنِ گونه‌هایت
چشم‌هایم از خجالت آب نمی‌شدند
 
افسانه‌هایِ زیادی را شنیده‌ام
قصه‌هایِ زیادی را دوست داشتم
و اسطوره‌هایِ زیادی داشته‌ام ولی
شرم می‌کنم اگر در این شعر
یا تمامِ نوشته‌هایِ زندگی‌ام
تورا با کسی مقایسه کرده باشم
 
#علیرضا_رضایی #مجنون
کلمات کلیدی این مطلب :  پدر ، مرد ، کارمند ، اداره ،


   تاریخ ارسال  :   1395/5/26 در ساعت : 21:18:14   |  تعداد مشاهده این شعر :  612


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 47,390 | بازدید دیروز : 19,763 | بازدید کل : 124,005,990
logo-samandehi