جابر ترمک
1395/5/8 در ساعت : 2:11:49
جناب خادمیان عزیز
وزنها و قوافی و ردیف ها آزادند شعر من بداهه ای بود در گروهی در تلگرام با استفاده از یک بیت زیبای استاد شفیعی کد کنی و در بداهه ها نیز غرضی وجود ندارد و شعر حضرتعالی را هم که اینجا بیان فرمودید برای اولین بار است که می بینم و شاید آن شب ده پانزده غزل در همین وزن و ردیف و قافیه سروده شده باشد چون بازار بداهه سرایی با یک سرمشق از غزل بسیار زیبای استاد محمد رضا شفیعی کدکنی اتفاق افتاده دلیل بر این نیست که چون حضرتعالی قبلن در این وزن و ردیف و قافیه شعر سروده اید از شعر شما اقتباس یا سرقت شده باشد علاوه بر آن یک مصرع زیبا از غزل استاد فاضل نظری هم در همین وزن و ردیف و قافیه وجود دارد که قطعن قبل از شعر شما سروده شده است حتا یکی از مصراع های غزل شاعر نازک خیال دهلوی ( بیدل نیز ) در همین وزن و ردیف و قافیه وجود دارد هر سه شعر را جهت استحضار خاطر شریف در اینجا میگذارم تا خدای نکرده فکر نکنید تنها شما در این وزن ردیف و قافیه سروده اید :
محمدرضا شفیعی کدکنی
در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم از این راه و به جایی نرسیدیم
هر چند که در اوجِ طلب هستیِ ما سوخت
چون شعله به معراجِ فنایی نرسیدیم
با آن همه آشفتگی و حسرتِ پرواز
چون گَرد پریشان به هوایی نرسیدیم
گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات
چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم
بی مهریِ او بود که چون غنچه ی پاییز
هرگز به دم عُقده گشایی نرسیدیم
ای خضر جنون! رهبرِ ما شو که در این راه
رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم
بیدل دهلوی :
با ما نه نم اشکی ونی چشم تری بود
لبریز خیال توگداز جگری بود
افسوس که دامان هوایی نگرفتیم
خاکستر ما قابل عرض سحری بود
دل رنگ امیدی ندمانیدکه نشکست
عبرتکدهام کارگه شیشهگری بود
چون اشک دویدیم و به جایی نرسیدیم
خضرره ما لغزش بیپا و سری بود
هر غنچه که بیپرده شد آهی به قفس داشت
اینگلشن خونگشته طلسم جگری بود
کس منفعل تلخی ایام نگردید
در حنظل این دشتگمان شکری بود
دیدیمکه بیوضع فنا جان نتوان برد
دیوانگی آشوب و خرد دردسری بود
بیچشم تر اجزای فناییم چو شبنم
تا دیده نمی داشت ز ما هم اثری بود
دل خاک شد و عافیتی نذر هوسکرد
این اخگر واسوخته بالین پری بود
نیک و بد عالم همه عنقاصفتانند
بیدل خبر از هرکه گرفتم خبری بود
فاضل نظری :
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
ای کشتۀ سوزاندۀ بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج
با احترام به حضرتعالی